=*_Dark kissing _*=

part⁴........

بعد از پایان دادن به صبحانش سر میز صبحانه صندلی رو عقب داد مبل هاهی راحتی رو رد کرد و از در عمارت خارج شد .

به حیاطی که هیچ خاطره ی بچگی ای توش نکاشته بود نگاه کرد ، بعد از طی کردن طول حیاط در خروج عمارت رو باز کرد و از عمارت خارج شد .

هر روز و هر شب مجبور بود یه عده کار رو تکرار کنه ، زندگی یک نواخت براش رنگ و روحی نداشت .

تغریباً همه ی روز ها همین طوری می گذشت و دازای تاریک تر و دور تر از دنیای واقعی می شد .

حتی خودشم فکر می‌کرد که هیچی نمی تونه از از تاریکی الانش درش بیاره و اگه بیشتر از این داخل خودش فرو بره دیگه راه برگشتی نداره اما چاره ی کار چیه ؟


________---------_____

سلاممممم من با گند زدن به زمانم این فیکو به بب نهایت پارت ختم کردم حالا ببینم از کجاش خوشم میاد از کجاش خوشم نمیاد دیگه خدافظ
😭👌😭
دیدگاه ها (۱)

۱۳ تا شدیم هورااااااا

مامان منم ازین بادکنکا میخواااامممممم 😭😭😭😭

بچه ها هیچ پوستی نمیاد نمیتونم به زود این یکی رو فرستادم برا...

=*_Dark kissing _*=

My angel ( part 20 ) حدود یک ساعتی توی راه بودین که دیگه از ...

My angel (part3)دخترک از حمام خارج شد و با موهای خیس و بدنی ...

black flower(p,274)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط